زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
شاعر : سید پوریا هاشمی
نوع شعر : مرثیه
وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
قالب شعر : غزل
سـلام ای سـر بـابـا تـنـت کـجـا رفـته شـنـیـدهام که تـنـت بـین بـوریـا رفـتـه
خـوش آمـدی پـدرم دیـدن من آمـدهای چه شد که نصف شبی به خرابه سر زدهای
هوای اهل و عیالت هوای سوختن است همان قدم که نداری بروی چشم من است
خـبـر بـگـیر ز حالم عجـیب بد حـالـم شـبـیـه پـیــر زنـی در مـیـان اطـفـالـم
نه دست مانده برایم نه پا و نه کمری خلاصه عرض کنم میشود مرا ببری
مرا ببر که گره خورده است موی سرم چـقـدر بـا تـه نـیـزه زدنـد روی سـرم
مرا بـبـر که به پـیـشـانـیـم نشان دارم کـبـودی بـدی از لطف سـاربـان دارم
مقـابـل من لب تـشـنه آب میخـوردند گرسنه بودم و پیـشم کباب میخوردند
اراذل سـر بــازار شــام را کـه نـگـو و رقصهای زنان روی بام را که نگو
اگرچه بعد تو دیگر شکست حرمت ما ولی نخـورد زمـین پـرچـم قـداست ما
|